..:: آدم ها ::..

دیشب خدارو دیدم...

گوشه ای آرام میگریست...

من هم کنارش رفتم و گریستم...

هر دو یک درد داشتیم ......

" آدم ها...."

عجب از آدمایی، که نشانه‌هایت را می‌بینند و انکارت می‌کند ...

و عجب از تو که انکارشان را میبینی و مهربانی میکنی....
.
.
.

 

..:: گریه كن ::..

گریه كن " گریه كن معصوم بی پناه ...

زیرا كه دیگر دامن پر مهری مادری نیست كه به آن بیاویزی ...

و آغوش گرم پدری كه در آن بیآسایی ...

حال به كه پناه میبری ای وارث محنت و رنج ؟؟؟

آنان كه از تو به تو نزدیكتر بودند ...

در وادی مبهم سر نوشت رهایت كردند

گریه كن شاید اشكهایت آتش درونت را فرو نشاند ...

و فریاد كودكانه ات خواب غفلت را از چشمان خفتگان بزداید ...

گریه كن " گریه كن ......
.
.
.

..كك به فکر خودت باش ::..

کمی به فکر خودت باش!

این قدر در کنایه‌ ها و استعاره‌ ها آشیانه مکن... آسیب می‌بینی

همیشه گلوله از سرب نیست

گاه لبخندی‌ ست آلوده به تحقیر...

بی‌ آنکه بفهمی، در خون خود غرق می‌شوی

پرواز کن برو

بگریز از این مه، بگریز از دهان مردم

بگریز از دایره‌ء ماه ِ تلخی که بر پنجره‌ها تابیده است!

دیروز قسمتی از آسمان بودی، امروز ذره‌ ای از خاک

به سرنوشت آدم‌ها دچار شدی !

کوچک شدی به پهنه‌ این تیرگی

مواظب باش گم نشوی!

که تیرگی ادامه‌ طبیعی آبی‌ها نیست ... (( یاس سپید ))
.
.
.

..:: بیچاره دل ::..

بعضی حرف ها را “نباید زد”

بعضی حرف ها را “نباید خورد”

بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و “خورد”
.
.
.
 

..:: لياقت ::..

بعضی ها فکر میکنن گرگ شدن تنها راهه

این ادم ها لای پنبه بزرگ شدن

نمی تونن ادم باشن

اخه نمیتونن از خوشون دفاع کنن

واسه همین ریسک نمی کنن

همون بهتر که ادم نیستن

(فشنگی لیاقت اینکه هر کسی نمیتونه داشته باشه )
.
.
.

 

..:: اسراف محبت است ::..

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند

پرهایش سفید می ماند

ولی قلبش سیاه میشود

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست

اسراف محبت است ....
.
.
.
 

..:: نمیدانم ::..

در این زمانه
نمی دانم دل گم شده یا دلبر!

نمی دانم عشق گم شده یا معشوق.

نمی دانم اعتماد بی جا کرده ایم یا بی جا به ما اعتماد کردند.

نمی دانم لیاقت كسیی را نداشتیم یا آنها لایق ما نبودند.

نمی دانم ما در حق عشق خیانت کردیم یا او.

او قدر ندانست یا ما.....

نمی دانم خدا این حال را قسمت ما کرد یا ما خود قسمت را رقم زدیم.

نمی دانم چرا وقتیکه دل بستن سهل است, دل کندن آسان نیست.

نمی دانم خدا به ما "دل" داد تا از دنیا ببریم یا دنیا را داد تا دل بکنیم

نمیدانم ...
.
.
.
 
 

..:: گوری تنگ را در گوشه ای دنج ::..

از دنیا گریزان شده ام تازگی ها

گوری تنگ را در گوشه ای دنج دیده ام

کوچک است اما برای من و تنهایی جای بسیار دارد

به سوی این خانه تنگ و دنج شتابان شده ام

تازگی ها دردی خفیف از پوسته قلبم آغاز می شود

و تا عمق جانم پیش می رود

تازگی ها انگاردر چشم هایم علائم سرطان می بینم

می ترسم اما نه

گاهی خوشحال تر از گذشته به نظر می آیم

چقدر خوب است که تنها برای مصیبت هایم باید اشک بریزم

چقدر غمگین به نظر می آید لبخند های خشکیده بر صورتم
.
.
.

 
 

..:: میم مثل مرد ::..

ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﻩ !

ﻣﺮﺩ ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻮﻧﺎﺵ ﻧﻤﯿﺰﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ

ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﻧﺎﺷﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎﺩ !

ﻣﺮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺑﯽ ﮐَـﺴﯽ ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ ﮐﻨﻪ

ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻟﺞ ﮐﻨﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﮥ ﺩﻧﯿﺎ !

ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻪ!

ﻣﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎﺷﻮ ﺍﺷﮏ ﮐﻪ ﻧه ﯾﻪ ﺍﺧـﻢِ ﺧﺸﻦ ﻣﯿﮑﻨﻪ

ﻭ ﻣﯿﭽﺴﺒﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺶ !

ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ، ﯾﻪ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ، ﺑﻪ ﯾﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ :
.
.
.
"ﻣﯿــــــــــــ ـﻢ ... ﻣﺜﻞِ ﻣـــــﺮﺩ ....
.
.
.
 

..:: پشیمانی ::..

دلـم نـه عـشق میـخواهد " نـه دروغــهای قـشنگ ...!

نـه ادعـاهای بـزرگ " نـه بـزرگهای پـر ادعــا ...!

دلـم یـک فنـجان قــهوه داغ میــخواهد و یــک "دوســــت"

دوستی کـه بـشود بـا او حـرف زد و بـعد *** پشیـــمان *** نـشد ...!!!
.
.
.

..:: اما وفادار ::..

در آغـــوش خودم هستـــم!

مـــن خودم را در آغوش گرفتـــه ام…!

نه چنـــدان با لطافتــــ

نه چنـــدان با محبتــــ…

امـــا

وفـــادار….وفـــادار….
.
.
.

--- نامه ای به خودم ------

" من " عزیز سلام ...

میدونی که چقدر خاطرت برام عزیزه و چه کارهایی که برات نکردم ...
گرسنه شدی ... مشکلی نیست غذا می خورم ...
تشنه شدی ... مشکلی نیست، آب میخورم ...
خسته شدی ؟ مشکلی نیست ، استراحت میکنم ...
خوابت میاد ... باشه در بستری نرم می خوابم ...
سردته ؟ الان بخاری ؛ ... گرمته ؟ الان کولر ...
من عزیز دیگه چته ؟ از بچگی کولت کردم ... از بچگی نازت رو کشیدم ...
ولی " من " عزیز فکر کردی چقدر با من دشمنی ؟ با تنبلی هات پدرم رو در آوردی ... با تنگ نظری هات ...
با دروغهات ... با کج روی هات ... با بد بودن هات ...
با سهل انگاری هات ... بیچاره م کردی
کاش بجای اینکه کولت میکردم ... ولت میکردم تو سختی ها ...
" من ِ " عزیز دیگه داری از چشمم میوفتی ...
خسته شدم ازت ...
دیگه ست که باهات دست به یقه شم و باهات سخت بگیرم ...
خواهان تو شدم ولی خواهانم نشدی ...

.........

اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!اعـتـرافــ مـی کـنـــم :

زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!حــالا ..یـکــی. ..یـــکــی !!

دلــــم رامــی ســوزانـــنــد..
.
.
.

هرشـــــــــــــــــــــــــــــــــب

هرشـــــــــــــــــــــــــــــــــب

هرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب

هرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب

.

.

.

سنگینتر

دردناک تر

سرکـــش تر

.

.

.

چه میخواهی از من خدا؟

بگو با گفتگو حلش میکنیم

باور کن برای تنبیهم نیازی به این همه بی توجه ای و خشونت نیست ....
.
.
.

شروع زندگی

گذشته ی من گذشت ..!

حتی می توانم بگویم درگذشت...

و من برایش ماهها و روزها سوگواری و سکوت کردم .....

خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاشهای فراوان گفتم ..!

ولی دیگر بس است!

من به شروعی دیگر می اندیشم

و به شروع زندگی دیگر

و حس ناب تازه شدن.
.
.
.

چه رویای شیرینی ...

یکی از لذتهایی که دیگه ندارم اینه که...

تو این هوای سرد... سرما خوردم...

لحظه به لحظه چِـــکم کنه..

حالمو بپرســـه..

صد تا دکتر پیشنهاد بده و وقتی خونسردی منو ببینه خودش وقت بگیره و به زور ببرتم...

هزار تا خوردنی مفید برام آماده کنه..

وقتی تب دارم...می خوابـــــم...

کنارم باشه و نگرانـــــ و بیــدار...

وقتی با کابوس از خواب می پرم...

به آغـوشش پنــاه ببرم ....

بگه آرومــــ بــــــاش ..مــــن اینجــــام...

 

مرده شور خوب ......

امروز یک مرده شور را دیدم...

 

آنچنان زیبا میشست که لکه ای هم باقی نمیماند...

 

اما نمیدانم چرا پدرم از او خوشش نمی آید!!!

 

و مدام گریه میکند و مادرم نیز نفرینش!!!

 

او که مرد خوبی است من دوستش دارم...

 

فقط کاش ناخن هایش را می گرفت...

 

تمام بدنم را زخم کرد....

 

نقاب لعنتی ....

این همه درد...

غصه...

نداشتن...

حسرت...

بغض...

سرخوشانه می خندم ، شوخی میکنم و هیچکس نمی داند ......

كه چقدر سخت است احساس خفگی کردن پشت این نقاب لعنتی!...

 

 

خواب شیرین ....

مرگ،خوابی شیرین،

در آغوش خاك گرم كه جسم سرد مرا در آغوش میگیرد

تا همه ی بی مهری ها وسردی ها و نامردی ها را به فراموشی بسپارم.

و با چه محبتی مهرش را نثارم میكند بی منت.

و باد كه با وزش بر روی خاكم و نوازشی دلنشین آرامم می كند

و در لابه لای درختان برایم آوار می خواند

و درختان برایم دست می زنند

و حال با این یاران دیگر احساس تنهایی نخواهم كرد.

مرگ زیباست برای جسم سردم و روح بلند پروازم

كه باز خواهد گشت در آغوش گرم وبی نهایت محبت او
.
.
.

اجازه بی اجازه

غصه نباید بخورین ...

وگرنه همین یه روز رو هم با غصه خوردن از دست میدین ...

شما در همان یك روز آشتی میکنین و می خندین می بخشین

 

تازه میفهمین عاشق بودین و نمیدونستین

این قدر که غرق در زندگی بودین


هیچوقت نه به کسی محبت کردین و

نه اجازه محبت کردن رو به کسی دادین

آلزایمر

دلم یک آلزایمر خفیف می خواهد

آنقدر که یادم نرود

به نفعم است که به چند زبان زنده ی دنیا سکوت کنم . . .

آرزویی برای دوستان خوبم ....

آرزویم برای دوستانم این است که در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن،

آرام قدم بردارن برای زندگی! صبور و محکم و در سکوت!

سکوتی که سرشار از حرفهای ناگفتنیست، که ارزش بسیاری از کلمات در نگفتن آنان است.

که گاهی هر چقدر هم تلاش کنن برای ثابت کردن خودشان مردم معمولا آنگونه که دوست دارند تو را " خواهند دید نه آنچه که خود هستی، و نه واقعیت تو را!

پس آرام گام بردار با کوله باری از رویاها و افکار و خاطراتت و در خلوت خود همانی باش که می خواهی...

گاهی ثابت کردن خود برای دیگران هیچ چیز به جز خستگی به دنبال نخواهد داشت.

لبخند بزن و درکنارشان آرام قدم بزن ... برای زندگی!

هی فلانی ........

فلانی؟......میدانی؟......میگویند رسم زندگی چنین است:

می ایند.......می مانند....عادتت میدهند.....و....میروند.....

و تو در خود میمانی.......و تو تنها میمانی......

راستی نگفتی؟

رسم تو نیز چنین است؟مثل همه ی فلانی ها؟؟؟؟؟.........

خدایا بگیر .....

خــــدایا
همه از تو می خواهند ، بدهی
من از تو می خواهم ، بگیری
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر

تو چه میدانی؟

تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی ؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود
در حالی که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی...

من شاه شطرنجم

گیرم که باختم!! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه ی بازی بیرونم بیندازد...

شوخی که نیست...

من...


شاه شطرنجم...

بيزارم ازت زندگي!

من ديگر هيچ چيز نمي خواهم!
من اين روزها به رگ دستم زياد فكر مي كنم!
تلفن ام كه مدت هاست ساكت است!
به خانواده اي كه در ميان آنها كوچكترين جايي ندارم!
به دوستاني كه كوچكترين كمك و در خواستي نمي توانم از آنها داشته باشم!
به تنهايي دائمي و هميشگي خودم به همه و همه فكر مي كنم!
باز اشك هايم سرازير مي شود!
باز خودم و خدا اشك هايم را مي بينيم!
باز خدا سكوت مي كند و من سقوط!
نمي دانم چرا نمي توانم كلك خود را بكنم!
بار ها و بارها به مرز رسيده ام ولي رها شدن سخت است!

بيزارم ازت زندگي!

بــیـــا بــــــرویــــــــم

گاهی دلم میخواهد , وقتی مثل کودکی هایم بغض میکنم ... خدا از آسمان به زمین بیاید , اشک هایم را

پاک کند و دستم را بگیرد و بگوید: اینجا آدمها اذیتت میکنند؟ بــیـــا بــــــرویــــــــم .... ...

بدون من

دیدی که سخت نیست تنها بدون من...

و صبح می شود شبها بدون من

این نبض زندگی بی وقفه می زند..

فرقی نمی کند با من،بدون من..

دیروز اگر چه سخت امروز هم گذشت..

طوری نمی شود فردا بدون من....

..:: به همین سادگی ::..

افسانه ها را رها کن ، دوری و دوستی کدام بهتر است؟
فاصله هایند که دوستی را میبلعند
من اگر نباشم ، دیگری جایم را پر میکند!
به همین سادگی....