آیا این فیلم "نوآر" است؟/ یادداشتی بر فیلم "جیب بر خیابان جنوبی"

هادی حیدری : اگر تا به حال ، مطلبی راجع به "جیب بر خیابان جنوبی" خوانده اید و یا اینکه در جریان حواشی اکران آن بوده باشید ، احتمالا بیش از هر چیز دیگری ، کلمه "نوآر" را شنیده اید . اما اینکه نوآر چیست و این فیلم تا چه میزان به این جریان از سینما وابسته است و آیا اصلا نوآر مناسب فرهنگ و سلیقه ایرانی هست یا خیر ، موضوعی است که در این جا قدری بیشتر به آن می پردازیم .


نوآر چیست؟

نوآر جریانی در سینمای جهان است که از جهت بصری تحت تاثیر سینمای اکسپرسیونیستی آلمان است و از نظر داشتن لحنی تلخ و مایوسانه متاثر از جنگ جهانی دوم و تبعات آن می باشد که در اوایل دهه چهل میلادی با فیلم های مثل "غریبه ای در طبقه سوم" و "شاهین مالت" شکل گرفت . تولید فیلم هایی تیره و تار با مضامین نزدیک به هم که واکنشی ناخودآگاه به حس و حال زمان و وقایع اتفاق افتاده از سوی فیلمسازان آمریکایی بود.

این جریان در سالهای بعد از جنگ به کشورهای اروپایی هم راه پیدا کرد و در آنجا بود که منتقدان فرانسوی متوجه شباهت های آنها شدند و عنوان نوآر را به آنها نسبت دادند. اوج استفاده از این نوع جریان سینمایی را می توان دهه 40 تا 50 دانست. هر چند نوآرهای اعتراضی در دهه 70 با باز تعریف مولفه های نوآر با رویکردی رایج در زمانه خود از جنگ ویتنام گرفته تا جنبش های اعتراضی ساخته شدند ، که به آنها نئو نوآر گفته می شود و کماکان نیز ادامه دارند. ( مانند "راننده تاکسی" اسکورسیزی) .



آیا "جیب بر خیابان جنوبی" فیلمی نوآر است؟

بهترین کار برای فهمیدن اینکه آیا "جبیب بر خیابان جنوبی" نوآر است یا خیر ، بررسی مولفه های این جریان سینمایی ، در فیلم مورد بحث است. از جمله مطرح ترین مولفه های سینمای نوآر ، می توان به حضور مردی منزوی و گوشه گیر به عنوان قهرمان فیلم در کنار زن فریبنده و اغواگر اشاره کرد که چیزی برای از دست دادن ندارند . چنین فیلم هایی معمولا با پایان تلخی همراه می شوند که حس همدردی تماشاگر را بر می انگیزد. در این گونه از فیلم ها از لوکیشن های تاریک و محقر و فیلمبرداری پرکنتراست و بعضا سیاه و سفید استفاده می گردد که با استفاده از نورپردازی کم، حس و حال سرد و تلخ فیلم را نشان می دهد.

با نگاهی به مولفه های بالا ، بدون تردید می توان گفت جیب بر خیابان جنوبی فیلم نوآری است که با اتخاذ رویکردی وفادارانه ، مولفه های موجود در نوآرهای قدیمی را با زبانی مد روز، بازسازی کرده است و جاذبه موجود در آنها را با سر و شکلی جدید به تصویر کشانده است. از وضعیت تاریک و سیاه محل سکونت کاوه (مصطفی زمانی) تا منطقه به شدت محروم محل زندگی طلا (نورا هاشمی) ، همه تصویری مشابه از مولفه های نوآر می دهد که در کنار بازی متقابل مصطفی زمانی و نورا هاشمی و حضور شخصیتی مانند رعنا (بهناز جعفری) باعث می شود که بتوان حتی آن را یکی از وفادارترین و کاملترین فیلم های این گونه از جریان سینما در جهان دانست.



آیا نوآر مناسب فرهنگ و سلیقه ایرانی است؟

همانطور که در قسمت تعریف نوآر نیز بیان شد ، هر چند شکل گیری نوار از آمریکا بود ، اما تعلق خاصی به یک کشور ندارد ، بلکه جریانی در سینما است که در اروپا نیز بعد از جنگ جهانی رایج شد و می تواند با توجه به فرم و محتوایش در غالب فرهنگ و سلیقه هر ملتی نمایان گردد. ایران و سینمای ملی آن را نیز نمی توان از این قاعده مستثنی دانست ، اما اینکه تا چه میزان بیننده عام ایرانی می تواند با این جریان ارتباط برقرار کند ، جای بحث فراوانی دارد.
در این فیلم کارگردان سعی کرده است معضلاتی نظیر فقر و آسیب های ناشی از آن نظیر سرقت و جیب بری را با نگاهی انتقادی در غالب جریان نوآر بیان کند. پیش از این در فیلمی مثل "کیفر" با نگاهی جدیدتر و کم وفادارانه تر به نوآر ، چنین جریانی امتحان شده و توانسته بود با استقبال منتقدان و مردم نیز همراه شود. "جیب بر خیابان جنوبی" هم ، با توجه به اینکه نگاهی کاملا وفادارانه به این جریان دارد ، امید است همانطور که در جشنواره فجر با استقبال منتقدان رو به رو گشت ، مورد استقبال هر چه بیشتر تماشاگران نیز قرار گیرد.



داخل پرانتز

حیف است که مطلب درباره این فیلم را تمام کرد و از بازیهای درخشان بازیگران فیلم و موسیقی جذاب آن چیزی نگفت. به جرات می توان گفت که مصطفی زمانی بهترین نقش آفرینی سینمایی خود را در این فیلم دارد. بازی زیرپوستی نورا هاشمی بسیار هنرمندانه است و بهناز جعفری هم هر چند حضور کوتاهی دارد، اما به خوبی از عهده نقش یک روسپی برآمده است. حضور موفق امیر جعفری با گریم و ظاهری که تا به حال از وی ندیده بودیم از نکات دیگر جالب توجه "جیب بر خیابان جنوبی" است.
اما خاص تر از همه این مطالب ، موسیقی متن عالی پیمان یزدانیان بر روی فیلم می باشد که با توجه به ریتم و ضرباهنگ مناسبی که با موضوع آن دارد ، بسیار جذاب و شنیدنی شده است و بعضا حفره های معدود موجود در فیلمنامه را نیز به خوبی پوشانده است.

 

چهار رکعت نماز می خوانم به نیت پیدا کردن شوهر، قربتاً الی الله !!!/ یادداشتی بر فیلم "سر به مهر"

هادی حیدری : اولین فیلم هادی مقدم دوست در مقام کارگردان ، روایت شخصیت محوری است از کشمکش های درونی صبا، کاراکتر اصلی فیلم، با بازی لیلا حاتمی که با وجود زندگی در جامعه مدرن و بی مذهب ، درگیر تعلقات و وابستگی های مذهبی گشته است . لیلا حاتمی که پیش از این در فیلمهایی مانند "هر شب تنهایی" ، بخوبی از عهده ایفا چنین نقشی بر آمده بود ، این بار نیز در همان استانداردها ظاهر می شود ، با این وجود، چنین امتیازی در دل فیلمنامه کم منطق و ساده انگارانه فیلم حل می شود و کمتر به چشم می آید.

"سر به مهر" با نمایش زندگی مجازی صبا ، مانند سرگرم بودن زیاد با وبلاگش و از سوی دیگر سرگشتگی های ناشی از آن ، تا حدودی سعی بر نمایش مشکلات زندگی در جامعه تقریبا مدرن و تاثیر تکنولوژی بر آن دارد ، اما متاسفانه بخش دوم قضیه ، یعنی همان سرگشتگی ها و ناامیدی های متعاقب آن ، به هیچ عنوان از دل داستان فیلم برنمی آید. این معضل را می توان به بخش بازگشت صبا به دین و قضیه نمازخوان شدنش هم تعمیم داد.

در حدود دقیقه سی ام داستان و پایان یک سوم ابتدایی فیلم ، صبا به عنوان فردی که تا به حال ، هیچ وقت نماز نخوانده و حتی نماز خواندن منیره، یکی از دوستانش را مسخره می کرده است ، دچار تغییر منش و روش می گردد و شروع به نماز خواندن می کند. نمایش چنین چرخشی در سینما بدون توجه به منطق ها و سبب های بیرون آمده از متن فیلم ، می تواند مرگ آن را در همان وهله اول رقم بزند. در این جا نیز تنها دلیلی که برای این چرخش بیان می گردد ، پیشنهاد یکی از دوستان وبلاگی صبا است که بر اساس آن ، صبا تصمیم به چنین تغییری می گیرد و در نتیجه با عدم پرداخت مناسب به این چرخش مهم ، چنین مطلبی بسیار غیرقابل باور می شود.

مقداری قبل از این چرخش و در حدود دقیقه بیست و پنجم فیلم ، قضیه سوغاتی حامد(آرش مجیدی) ، برادر لیلا ( هم خانه صبا/ خاطره اسدی) ، به صبا مطرح می گردد. قضیه ای که شاید به توان تنها پیش زمینه داستانی برای نقطه عطف اول فیلم، یعنی نمازخوان شدن صبا دانست. احساس شک متمایل به ذوقی که دچار آشفتگی صبا می شود و حتی در قسمتی با حالت نالان و گریان از خدا می خواهد تا تنها همین موضوع را برای وی مشخص کند. بدین ترتیب شاید اگر تنها به حرف فیلم نگاه شود ، اصلی ترین انگیزه برای نماز خواندن صبا ، شوهر پیدا کردن است و احتمالا تنها همین موضوع است که می تواند او را برای نماز صبح به فرودگاه بکشاند. جالب تر این جاست که به محض رسیدن صبا به خانه ، مهمترین خواسته های وی در قنوت نمازش محقق می گردد. ابتدا خواهرش خبر از عمل چشمش می دهد و می گوید قرار است به زودی خوب شود و بعد از آن لیلا او را دعوت به کار می کند. بعد از مدت زمان کوتاهی نیز حامد از او خواستگاری می کند. این نگاه سطحی سازندگان فیلم به نماز ، نه تنها موجب بزرگداشت آن نشده ، بلکه جایگاه آن را به شدت نازل کرده است.

در آمارگیری که توسط مجله ققنوس بر نمونه ای از تماشاگران در ایام جشنواره فجر انجام شده بود، 43 درصد پاسخ هدف اصلی فیلم را نداده بودند و 23 درصد افراد اعتماد به نفس و نگرش مثبت را هدف اصلی فیلم دانسته بودند و جالب اینکه تنها 8 درصد افراد معتقد بودند که فیلم درباره نماز و اهمیت آن است . در نظر سنجی دیگر همین مجله ، بیش از 45 درصد از تماشاگران بعد از تماشای فیلم یا احساسی نداشته اند و یا ناامید و نگران و گریزان از جامعه شده بودند. با در نظر گیری تمامی این مطالب، امری که مشهود است ، عدم توانایی سازندگان فیلم در انتقال مفاهیم مد نظرشان به تماشاگر است که در مواقعی حتی موجب برداشت های غلط نیز می شود.

فتانگی 88 !!! / یادداشتی بر فیلم "پل چوبی"

هادی حیدری : "پل چوبی" ، چهارمین فیلم بلند مهدی کرم پور است که پس از گذشت حدود دو سال توانست از سد تحریم حوزه هنری بگذرد و بر پرده سینماها به نمایش در آید. کرم پور که پیش از این سابقه کارگردانی در فیلمهای بلند "جایی دیگر" ، "چه کسی امیر را کشت" و اپیزود دوم "طهران،تهران" را دارد، این بار نیز همان مضمون مهاجرت را در قالب یک رمانس عاشقانه با چاشنی سیاست ساخته است. عاشقانه ای که بی شباهت به فیلم های "انعکاس" و "برف روی کاج ها" نیست.

"پل چوبی" بر خلاف فیلمهای فرم گرای قبلی کرم پور ، دارای داستانی کلاسیک و خطی است که در سال 88 می گذرد و کارگردان از حوادث انتخابات ریاست جمهوری آن دوره به عنوان پس زمینه داستان استفاده می کند.

امیر ( بهرام رادان) و شیرین ( مهناز افشار) زوج خوشبختی هستند که در تلاش اند با تهیه سرمایه مورد نیاز مقدمات مهاجرت خود به آمریکا را مهیا کنند. آنها با مسافرت به شمال در آستانه تحویل سال 1388 ، قصد دارند لحظات آرامی را در تعطیلات عید نوروز بگذرانند که البته چندان طول نمی کشد. حضور دکتر صبوحی (مهران مدیری)به عنوان نقطه عطف اول داستان و بعد از آن نازلی (هدیه تهرانی) به عنوان نقطه عطف دوم داستان، زندگی آنها را دچار التهاباتی می کند. التهاباتی که با وجود آنکه با التهابات جامعه در سال 88 همراه است ، قرابت درون متنی زیادی با هم پیدا نمی کنند.

بهترین کلمه برای نشان دادن جایگاه حوادث سیاسی بیان شده در فیلم کلمه "چاشنی" است. مضامین سیاسی فیلم نه آنقدر بی ربط هستند که به آنها وصله گفته شود و نه آنقدر از متن فیلم برخاسته اند که بتوان به فیلم نگاهی سیاسی داشت. برای درک بهتر مطلب ، باید از هر دو زاویه به فیلم نگاه کرد .

در بهترین برداشت ، کارگردان قصد داشته است به نوعی تاثیرات حوادث و التهابات سیاسی سال 88 را بر روی روابط های شخصی و زندگی های اجتماعی نشان دهد . سیاست زدگی در شخصیت امیر و همچنین مانی( خسرو پسیانی) ، خاطرخواه آیدا (خواهر امیر) که نمایانگر ده سال پیش امیر است ، کاملا مشخص می باشد . امیر بیشتر به دنبال کار خودش است و تلاش می کند که رویای خود یعنی مهاجرت به آمریکا را تبدیل به واقعیت کند . مانی نیز تنهای تنها به رسیدن به آیدا فکر می کند با این حال هر دو این شخصیت ها از التهابات آن دوره بی نصیب نمی مانند و بگونه ای از آن دوران متضرر می گردند و در خوش بینانه ترین حالت ، این را می توان انتقادی ترین نگاه درون متنی فیلم از حوادث سال 88 بیان کرد.

البته در بعضی صحنه ها هم با خارج شدن از این چارچوب با نگاهی فرامتنی و خارج از داستان، کارگردان بیشتر درصدد است تا نظرات و نگاه سیاسی خویش را بگونه ای اعتراضی بیان کند. بگونه ای که سال 88 ، گاها وسیله ای فرامتنی برای ابراز عقاید و اعتراضات سیاسی کارگردان قرار می گیرد . برای مثال در صحنه ای مثل شناسنامه دادن به سربازان و کارگران ساختمانی بیان دیالوگ "بی خود کردن که رای نمیدن، همه باید رای بدن" بیشتر ابراز نظری سیاسی است تا ربطی به اثرگذاری حوادث سیاسی 88 بر رابطه شیرین و امیر داشته باشد.

اما بزرگترین معضل نگاه فرامتنی به فیلم از اینجا مشخص می گردد که هیچکدام از نقاط عطف داستان نه برگرفته از اتفاقات سال 88 است و نه روی آنها اثر ویژه ای می گذارد. چه استاد صبوحی به عنوان شخصیت بدمن داستان و چه نازلی ، هیچکدام ربط خاصی به حوادث 88 نداشتند و آن حوادث تنها عاملی هستند برای برخورد اتفاقی امیر و نازلی که جای آن هر عامل دیگری نیز می توانست این برخورد را پای ریزی کند ، همانطور که در ادامه دایی ناصر (آتیلا پسیانی) باعث امتداد یافتن این رابطه می گردد.

به همین دلایل حوادث سال 88 را می توان چاشنی این فیلم دانست و شاید بتوان گفت که این فیلم رمانسی است که به طور اتفاقی! در سال 88 می گذرد و بهتر است آن را فتانگی 88 نامید.

اکثر بازیگران این فیلم از جمله بهرام رادان و مهناز افشار در حد وسط دوران بازیگری خود و در نقش هایی که بارها امتحان آن را پس داده اند ، ظاهر شده اند . میمیک های صورت هدیه تهرانی همراه با نگاه های معنادار و ظریفش نشان می دهد که به خوبی چارچوب نقش خود را فهمیده است ، هر چند که با نقش آفرینی اش در فیلم "چهارشنبه سوری" فاصله زیادی دارد. اما بازی مهران مدیری در حد یک تیپ باقی مانده است و با توجه به ویژگی های شخصیت دکتر صبوحی ، مهران مدیری بازی مفیدی نداشته است و با دیدن او در "پل چوبی" ، بیشتر شخصیت "بلوتوث" قهوه تلخ تداعی می گردد . بازی او چه در "دایره زنگی" و چه در این فیلم نشان می دهد که او کم تر از رضا عطاران توانایی بازی در نقش های جدی را دارد.

بیچاره سینما! / یادداشت طنزی درباره وضعیت این روزهای خانه سینما

هادی حیدری : چند روز پیش قدم زنان داشتم از میدان فردوسی به سمت میدان امام حسین می رفتم که حوالی خیابان بهار جنوبی صدای داد و بیداد شدیدی به گوشم رسید. کنجکاو شدم تا از قضیه سر در بیاورم. نزدیکتر که شدم جمعیتی را دیدم که در خیابان سمنان جمع شده بودند. رفتم جلو تا ماجرا را بهتر بفهمم. مردی را دیدم که خندان روی پله ورودی ساختمانی چند قدم دورتر از محل دعوا نشسته بود.

با هیجان به او گفتم: آقا ببخشید چی شده؟
گفت : مگه نمی بینی دعواس

گفتم: آخه سر چی؟
گفت: سر یه خونه.

گفتم: بین همسایه ها؟
گفت: نه. میگن دعوا خانوادگیه.

گفتم : پس حتما به یه عده ای این خونه ارث رسیده و حالا سر تقسیمش با هم دعواشون شده.
گفت: نمیدونم ... اینا که میگن این خونه متعلق به همه هنرمندان هست.

گفتم: یعنی چی. ببینم اصلا اینا کی هستند؟
گفت: خودشون که میگن ما فرزندان سینما هستیم

گفتم: اون وقت این خونه برای کی بوده؟
گفت: خوب خونه سینما هست دیگه.

گفتم : مگه سینما مرده که دارن سر خونش دعوا میکنن
گفت : نمیدونم. از شواهد این شکلی بر می آد.

گفتم : خدا بیامرزدش، اما سینما که وضعش خوب بود . مگه همین یک خونه رو داشت.
گفت : آره. انگار که سینما فقط همین یک خونه رو داشته.

گفتم: خوب بفروشنش برن دو تا خونه کوچکتر بگیرن راحت بشینن. تازه اگر پولشون کم هست طرح مسکن مهر هم می تونه کمکشون بکنه.
گفت: آخه این خونه فرق داره. میگن هر کی که این خونه رو بگیره و توش بشینه وضعش خوب می شه. فکر کنم دعوا هم سر همین هست.

گفتم: یعنی چجوری؟
گفت : گوشت رو بیار نزدیک تر. یعنی توی این خونه رانت خواری می کردند.

گفتم: مطمئنی!
گفت: تازه میگن توی این خونه از بیت المال هم می خوردند و خلاف منافع عمومی هم عمل می کردند.

گفتم : پس اینجا دیگه خانه سینما نبوده لانه جاسوسی بوده. تا اونجا که من میدونم سینما اهل فرهنگ و ادب بوده . این ها هم اگر بچه های سینما باشند، حتما اینطوری هستند دیگه.
گفت: ببینم تو چرا از اینها دفاع می کنی. مگه تو رانت خواری

گفتم : جان!
گفت: تو اصلا یک جوری صحبت می کنی که انگار توی ایران نیستی. ببینم نکنه تو گرین کارت می خوای؟

گفتم: نه آقا . من بلیط سینما هم کفایتم می کنه.
گفت:ببینم تو اصلا چپی هستی یا راستی؟ نکنه تو جاسوسی؟

گفتم بیچاره سینما !!! و سری تکان دادم و رفتم.

تعدادی از کاریکاتورهای منتشر شده






ادامه نوشته

برندگان طنزواره بین المللی هم اعلام شدند!!!! / یادداشتی اندر احوالات حواشی جشنواره فیلم فجر

هادی حیدری : طنزواره بین المللی امسال که به تازگی پایان یافت، به "هیچ کجا و هیچ کس" خاصی وابسته نبود و توسط جمعی از "گناهکاران" و کاملا بصورت دورهمی اداره می شد و تمام انتخاب هایش نیز بر "قاعده تصادف" بود. برای آشنایی بیشتر قبل از اعلام برندگان به توضیحاتی در رابطه با خود این طنزواره و قوانین حاکم بر آن می پردازیم.

 

اول از همه بهتر است که بدانیم چرا این طنزواره، بین المللی بود. بیش از 600 فیلم اجنبی در این طنزواره حضور داشتند و درست است بعضی از بازیگرها و کارگردان های آنها، حتی روحشان هم از این حضور خبر نداشت، اما این دلیلی بر کیفیت پایین فیلمها نبود. چرا که همه آنها با کیفیت فول اچ دی دانلود شده بودند.

 

در رابطه با قوانین حاکم بر فیلمهای شرکت داده شده در بخش مسابقه (سودای مرغ {حتی یک کیلو!}) هم باید گفت که طنزواره امسال کاملا آزاد بود و داورانش آزادتر، اما به هر حال برای اینکه نشان بدهند از جشنواره های بیگانه که فرش قرمز پهن می کنند چیزی کم ندارند، از چندین و چند خط قرمز استفاده کردند که تعدادی از آنها عبارت بودند از:

 

اول: هیچ فیلمی نباید در مورد خیانت و طلاق می بود، حتی اگر اسمش را هم زندگی مشترک گذاشته بودند!

دوم: اگر نام فیلمها، اسم شهرهای خودمان بود، باید برای مثال بصورت " تهران تا بهشت" آورده می شد و اگر اسم یک شهر اجنبی بود، حتما باید نمره اش هم کنار آن قرار می گرفت . مثلا "برلین 7-". البته می شد جایش از "برلین تا جهنم" هم استفاده کرد.

 

سوم: به هیچ قشری هرگز نباید توهین می شد. بهمین خاطر فیلمی مثل "فرشتگان قصاب" تنها با یک ممیزی به "قصابان فرشته" تغییر داده شد.

 

چهارم: به فیلمهایی که حتی درون اسمشان هم پیامی داشتند، امتیاز ویژه ای تعلق گرفت. مثل "اشیا از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک ترند"، "درب عقب باز است"، "با دنده سنگین حرکت کنید" و ...

 

حالا به سراغ برندگان جایزه نفیس و گران بهای مرغ بلورین می رویم. توجه داشته باشید برندگان اگر می خواستند می توانستند جایزه خود را با مرغ تنوری عوض کنند.

 

بهترین فیلم مردمی: "دِهَ ! مردها که گریه نمی کنند"

بهترین فیلم نگاه اول: "کیف قاپ زنِ خیابان شمالی"

بهترین فیلم نگاه دوم: "روروَکی برای پدر"

بهترین کارگردانی: کارگردان فیلم بسیار پر مفهوم "ای کارگردان، چه بده که برگشتی"

بهترین فیلمنامه هم تعلق گرفت به نویسنده ای که دروس آکادمیک از ایده تا فیلمنامه را تغییر داد و کتاب از اس ام اس تا فیلمنامه را نوشت. امیدواریم با دریافت اس ام اس های جدیدتر شاهد یک سه گانه ی دیگر از او باشیم.

 

در این جا باید گفت ممکن هست از بعضی از این انتخابها ناراحت باشید اما به هر حال اشتباه داوری جزئی از طنزواره است و به داوران محترمان یک "خسته نباشید" گرم می گوییم.

 

ضمنا اگر دوست دارید در طنزواره بعدی شرکت کنید کافیست این دفعه که با اقوام رفتید شمال، یک دوربین بردارید و فیلم بگیرید، اسمش رو هم مثلا بگذارید "کلاس فیلمبرداری" و برای ما بفرستید. مطمئنا باشید مرغ تنوری این بار به شما تعلق می گیرد.

 

 

یادداشت هایی کوتاه بر فیلم های حوض نقاشی، جیب بر خیابان جنوبی، هیس ...، روز روشن، خسته نباشید و دربن

هادی حیدری :

"حوض نقاشی"

دلایلی که بیش از پیش باعث استقبال از آخرین ساخته مازیار میری است بازیگری، داستان ساده و جذاب آن به همراه کارگردانی خوب این کارگردان جوان و با آتیه است .میری با این فیلم نشان داد که سینمای خود را بخوبی شناخته است و بعد از فیلم "سعادت آباد" که به همین دلایل مورد استقبال منتقدان و تماشاگران قرار گرفت ، گام محکم و بلندی رو به جلو برداشته است.شاید مهمترین هنر مازیار میری یافتن و نمایان کردن استعدادهای بازیگران و بالفعل کردن آنهاست. کاری که حتی او با حامد بهداد در فیلم سعادت آباد انجام داد که متاسفانه بعضی از کارگردانان بزرگ سینمای ایران در دهه های گذشته عکس آن را در راستای هدر دادن استعداد بازیگرانی مثل عطاران بخوبی انجام می دهند و گوش شنوایی نیز برای شنیدن انتقادها ندارند.

"جیب بر خیابان جنوبی"
کم تر فیلم خوش ساختی از سینمای نوار و مولفه های معروفش مثل شب و مرد تنها و زن اغواگر و ... دیده بودم که به درستی ادای دین به این نوع سینما باشد که خوشبختانه این امر به دست سیاوش اسعدی تحقق یافت.البته اینکه این نوع سینما تا چه مقدار به سینمای ما می خورد و مخاطب به حس ملموسی از آن دست می یابد یا نه ، جای بحث دارد اما در این حال و روز سینمای ما که سبک و فرم دیگر معنا هم ندارد ، باید این کار سیاوش اسعدی را ستود.موسیقی متن فیلم نیز که کار پيمان یزدانيان بود ، به طور فوق العاده ای صحنه های درام فیلم را پخته تر و جذاب تر کرده و حتی در بعضی مواقع خلا های داستانی فیلم را هم می پوشاند.

"هیس دخترها فریاد نمی زنند"
فیلم جدید پوران درخشنده این بار به سراغ مسئله اجتماعی مهمی با عنوان سکوت در برابر ظلم و جرم، از ترس آبرو رفته است و از آنجا که حرف خود را نه به صورت شعار در دیالوگ ، بلکه به عنوان پیامی در دل داستان فیلم می زند توانسته است با تماشاگرانش نیز ارتباط تنگاتنگی برقرار کند ، حالتی که دقیقا نقطه روبروی فیلم "بشارت به یک انسان هزاره سوم" قرار می گیرد.

"روز زوشن"
روز روشن به معنی واقعی کلمه ، متوسط است.اکثر بخشهای فیلم آنقدر کامل نیستند که بتوان به عنوان اثری چشمگیر و مستعد سیمرغ از آنها نام برد و آنقدر بد هم نیستند که از دیدن فیلم ناامیدمان کند. روز روشن در واقع اثری ساده و روان به عنوان اولین فیلم حسین شهابی است که تا حدودی می تواند با تماشاگر ارتباط برقرار کند.بدین جهت شاید این اثر و خط مشی آن امیدوارمان کند که بزودی با یک فیلمساز خوش فکر روبرو باشیم، کسی که بخوبی جایگاه محتوا و فرم را می فهمد و در فیلمش ، هیچکدام را فدای دیگری نمی کند، با این حال تا پخته شدن اندکی فاصله دارد.

"خسته نباشید"
فیلمی ساده و روان ، در فضای کویری خارج از تهران با بازیگران نه چندان مطرح که به صورتی معناگرا ، حرف خود را می زند و کمتر به جاده خاکی می رود و حوصله تماشاگرش را سر می برد.

"دربند"
انسان آزاد در این دنیا، دربند است. این فکر عمده این فیلم است که در پیچیدگی خاص و نهانی به بیننده القا می گردد. این اثر به مراتب از "عیار 14" بالاتر است و حرف بیشتری برای زدن دارد.

 

نارنجی پوش + رضا عطاران / یادداشتی بر فیلم "چه خوبه که برگشتی"

هادی حیدری : وقتی می خواستم به تماشای فیلم جدید مهرجویی بروم، امیدوار بودم که با توجه به سیل انتقادهای وارده به "نارنجی پوش"، این بار با اثر بهتری از وی روبرو باشم. حضور اسامی مستعد و جوان مانند رضا درمیشیان و رضا عطاران نیز مضاعف بر این شد که مشتاقانه در سالن منتظر شروع فیلم بنشینم. سالن سینما مملو از جمعیت بود و حتی بر روی پله های راهرو ها نیز جمعیت زیادی در انتظار شروع فیلم بودند. اما هر چه فیلم پیش می رفت از امید من نیز کاسته می شد. "چه خوبه برگشتی" در واقع همان نارنجی پوش بود اگر رضا عطاران را از آن می گرفتیم. مهرجویی در این فیلم نیز مانند "نارنجی پوش" تم فانتزی خود را حفظ کرده بود و تنها با حضور عطاران، صحنه هایی کمدی خلق کرده بود ، هر چند بسیاری از استعدادهای عطاران را هم نادیده گرفته بود. حتی به جرات می توانم بگویم که همان دو ، سه صحنه ی طنزآمیز جالب فیلم هم رگه هایی از قالب کارهای رضا عطاران را داشت.


حامد بهداد نیز ، همان روزنامه نگار بیش فعال "نارنجی پوش" بود که این بار در نقش یک دکتر دندان پزشک ظاهر می شد. مهرجویی در "چه خوبه برگشتی" هم مانند فیلم پیشین خود به یک موضوع متافیزیکی پرداخته بود، با این تفاوت که این بار بجای فنگ شویی از سنگ درمانی استفاده کرده بود که متاسفانه هیچ ربطی به روند روایی داستان نداشت. البته به وفور صحنه هایی مثل همان بشقاب پرنده فضایی پیدا می شد که هیچ ربطی به داستان فیلم نداشت، چرا که در حقیقت فیلم فاقد روایتی منسجم بود. با این حال "چه خوبه که برگشتی" یک گام از نارنجی پوش جلوتر بود که آن را تنها مرهون بازی و نقش آفرینی استعداد کمدی این روزهای سینمای ایران، یعنی رضا عطاران است.

 

زندگی کلاس هنرپیشگی است / یادداشتی بر فیلم "کلاس هنرپیشگی"

هادی حیدری : در ابتدا احساس خوبی به این فیلم نداشتم. می گفتم چه معنی دارد که یک کارگردان تمام فامیل خود را جمع کند و فیلم بسازد! این که هنر نیست، بلکه فامیل بازی است. اما حالا و بعد از تماشای آن باید به جرات بگویم که کلاس هنرپیشگی تنها یک فیلم معمولی نبود، بلکه بواقع یک کلاس بازیگری بود.

هر چند بسیاری از بازیگران فیلم سابقه ی مطرحی در این کار نداشتند اما به حدی تکنیکی و حساب شده بازی کردند که احتمالا باید یکی از سیمرغ های مربوط به بازیگری را برای آنها کنار بگذاریم.صحنه های درگیری سر موضوعات مختلفی از جمله ارث ، بسیار عالی از کار در آمده بود.

در کنار بازی فوق العاده به فیلمبرداری شاخص آن نیز باید پرداخت،موضوعی که باعث شده بود تماشاگر خود را در میان آن هیاهوها فرض کند.

ویژگی شاخص دیگری که کلاس نقاشی را یک اثر درخور تشویق کرده بود ،ایده ناب آن بود. داود نژاد در حقیقت با جمع کردن خانواده خود غیر از اینکه یک کلاس هنرپیشگی فوق العاده را تدریس می کرد ، کلاس درس زندگی نیز گذاشته بود.

در این جا باید اشاره کنم به دیالوگ فوق العاده جالب فیلم با این مضمون که می گفت : زندگی خودش یک فیلم هست و ما خودمان هم کارگردان وهم تهیه کننده و بازیگر آن هستیم. و هم نقشی که در زندگی خودمان و هم نقشی که در زندگی دیگران بازی می کنیم مهم است.پخش این فیلم نیز در آن دنیا است و آنجاست که ما باید برای این ساخته ی خود جوابگو باشیم.

به واقع داود نژاد سعی کرده بود که فیلم را طوری بسازد و دوربین رابگونه ای حرکت دهد که انگار از زندگی واقعی خاندان خود فیلم می گیرد و اینگونه همان مضمون بازیگری تمام انسان ها در این دنیا را بیان کند.

بشارت بی تاثیر در هزاره سوم!! / یادداشتی بر فیلم "بشارت به یک شهروند هزاره سوم"

هادی حیدری : ضعف در فرم روایی، اساسی ترین مشکل فیلم است که بزرگترین ضربه را نیز به ساختار آن وارد کرده است. صحنه ها و سکانس ها به طور مناسب گسترش نمی یابند و از اصول پیش برد داستان، مانند حس کنجکاوی، تعلیق و غافلگیری بصورت منسجم و بهم پیوسته در فیلم استفاده نمی شود. حتی تا اواسط فیلم مینو (هنگامه قاضیانی) به عنوان شخصیت اصلی داستان، خوب پرورش نمی یابد و رابطه آن با سایر افراد شکل نمی گیرد و حرفهایش هم شعارگونه به نظر می آید.

 



شخصیت های دیگر نیز، از همسر مینو گرفته تا مدیر دبیرستان و برادران مقتول، بصورت شلخته و بدون وحدت سببی خاصی وارد داستان می شوند و هر کدام حرفهایی می زنند که بیش از آنکه در پیشبرد داستان و یا انتقال احساسات نقشی ایفا کند، بر دیالوگ های شعارگونه ای اضافه می کند که حتی موفق به آشنازدایی از تماشاگر هم نمی شوند. بهمین دلایل فیلم خودکفا به نظر نمی آید و به دانسته های بیرونی تماشاگر بسیار متکی است که این ضعف از فضاسازی ناصحیح فیلم ناشی می شود.

برای فهم بهتر مطلب، سکانس آغازین "جدایی نادر از سیمین" را به یاد بیاورید. در همان سکانس ابتدایی در جدال لفظی نادر و سیمین بجز اینکه با این دو و رابطه شان آشنا می شویم از وضعیت ترمه و پدربزرگش نیز با خبر می شویم و بعد از آن است که هر یک از شخصیت ها در موقعیت مناسب خویش وارد داستان می شوند.

با توجه به استعداد نهفته فیلمنامه در ژانر معمایی-پلیسی و وحشت، فیلمساز ژانر درام را بدرستی برای بیان یک پیام اجتماعی و اخلاقی، به عنوان ژانر غالب انتخاب کرده است، اما صد افسوس که به کشمکش بین مینو (قهرمان داستان) و دختران کلاس بخوبی نپرداخته است.